اواخر پاییز بود
برف هنوز زیاد نباریده بود (به قول ما اَلَـکی باریده بود)
ولی آب شیر حیات یخ زده بود
خسته از بازی فوتبال بین گل و لای کوچه به خونه برگشت
هنوز نیم متری با "در" فاصله داشت که صدای جیغ و داد وحشتناکی از درون خانه به گوشش رسید
جیغ و دادی شبیه شب گذشته
شبیه همه ی 11سال گذشته....
گاهی فقط خودت هستی و خودت
نه ببخشید!!.. بهتر است بگویم همیشه خودت هستی و خودت
دیگران هستند تا نباشند(!)
یعنی دیگران همان
چند هفته ای میشد نصف شبها کتابی رو داشتم میخوندم به اسم "هرگز رهایم مکن"(NEVER LET ME GO) که دیشب تموم شد
نمی دونم چی شد و از کجا این کتاب به دستم رسید ولی از کتاب برای اولین بار لذت بردم
این کتاب حس خاصی داشت برام
هرچند تلخ بود ولی خوبه که خوندمش
عالی 😍😍
چقدر به دل میشینه حرفات
سیگاااااااار؟؟؟؟؟؟؟
زیبا بود
یکی هست که میداند. همین نزدیکیها. کاش منتظر او باشیم.
نوشته های شما حتما باارزش هستند. اما من حرفم اینه اگه یه نفر ...