نه تقصیر شب است که سیاه آفریده شده
پنج ساله بودم
که پدر دوستم دوچرخه خرید و پدر من به دستهای خالیش نگاه کرد
پدرم گفت به وقت برداشت محصول برایت دو چرخه میخرم و من چیزی نگفتم
فصل برداشت در آبادی ما پاییز بود
اواخر پاییز بود
برف هنوز زیاد نباریده بود (به قول ما اَلَـکی باریده بود)
ولی آب شیر حیات یخ زده بود
خسته از بازی فوتبال بین گل و لای کوچه به خونه برگشت
هنوز نیم متری با "در" فاصله داشت که صدای جیغ و داد وحشتناکی از درون خانه به گوشش رسید
جیغ و دادی شبیه شب گذشته
شبیه همه ی 11سال گذشته....
بعد از ظهر تابستان
دست فروشی می کردم
هوا هم گرم بود
توی کوچه همه بچه ها بادکنک داشتند ...جز من!
نشستم
چشمهایم را بستم
عالی 😍😍
چقدر به دل میشینه حرفات
سیگاااااااار؟؟؟؟؟؟؟
زیبا بود
یکی هست که میداند. همین نزدیکیها. کاش منتظر او باشیم.
نوشته های شما حتما باارزش هستند. اما من حرفم اینه اگه یه نفر ...