دوچرخه
محمدی نژاد، جمعه ، ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۰۳
پنج ساله بودم
که پدر دوستم دوچرخه خرید و پدر من به دستهای خالیش نگاه کرد
پدرم گفت به وقت برداشت محصول برایت دو چرخه میخرم و من چیزی نگفتم
فصل برداشت در آبادی ما پاییز بود
پاییز آن سال گذشت
و 10 پاییز هم بعد آن گذشت
پدرم در شانزدهمین پاییز عمرم درگذشت
و او یازده بار در یازده پاییز برایم قول دوچرخه داد
ولی من هیچ وقت از او دوچرخه نخواسته بودم
چون میفهمیدم پدری که همه ی چرخهای زندگیش خراب است
توان خرید دو چرخ سالم را ندارد!!
و این را پدر خود بهتر میدانست
و من هم اصرارش برای قول دادن را...
خدا خیلی شبیه پدرم حرف می زند
اینکه مال من نمیشوی را
خدا بهتر میداند
ولی او هم شبیه پدرم یاد تو را
همچون سرابی تکرار می کند
سرابهای زندگیم،آرزوهایم را
مثل چرخ های پدرم خراب کرد
و تو هم هیچ خیالت نیست
که دل آدم، مثل ماهی است
امید که نباشد تلف میشود حتی در دریای خدا
عالی 😍😍
چقدر به دل میشینه حرفات
سیگاااااااار؟؟؟؟؟؟؟
زیبا بود
یکی هست که میداند. همین نزدیکیها. کاش منتظر او باشیم.
نوشته های شما حتما باارزش هستند. اما من حرفم اینه اگه یه نفر ...