هایال

ناگفته هایی برای تو

محمدی نژاد، سه شنبه ، ۲۲ آبان ۹۷ ، ۲۰:۲۰

صبح بودُ هوا روشن
چشمم به رَهَـت آنگه
تو آمدی از آن رَه
همچون پری ای یار

همچون پدری بی تاب
کردی تو مرا خوشحال
کـز آمدن دختر
کردش دعا بسیار

آنگه تو مرا دیدی
چشماتو بِـدُزدیدی
تو رد شدی از این من
با سرعت بس بسیار

تو رفتی و رفتی باز
من آمدم و گفتم
در راه تو من مُردم
این بی ادبی باشد
همچون غزلی بیمار

تو هیچ مرا دیدی
حرفامو نفهمیدی
هیچم نشدی قانع
از راه همین دیدار

من باز به راه تو
هر روز به دنبالت
همچون دفعات قبل
تکرار همین دیدار

انقدر به راهت من
بس منتظرت بودم
گفتی برو ای زندیق
کردی تو به من آزار

یک روز غلامت را
آن دوست راهت را
بر من بفرستادی
چون هُدهُدی از دلدار

گفتا به من آن هُدهُد
ای کورِ گدایِ مست
این شاهِ پری صورت
قبل تو بُـوَد جلدی
در دام یکی سردار

زین راه خطر دارد
آبستن دردُ و خون
خواهی نشوی رسوا
زین راه حذر دار

آنروز بفهمیدم
آن کس که تو را کردش
در دام خودش جَلدش
دارد به بَرَش دینار
 
من سُر خوردم و سَر خوردم
از عشق تو بُـت کردم
در سینه ی یک دیندار
 
سالی گذرد از من
من پیرمُ و تو خوشحال
فرزند تو بس زیباست
همچون نگهت ای یار

خوش باش و بخور هی مِی
تو شاهی و من برده
گیرم که شدم دلخور
گور دل من این بار
.
.
محمدی نژاد_اردیبهشت 90
 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">