پازل
محمدی نژاد، پنجشنبه ، ۲۵ مهر ۹۸ ، ۰۳:۱۷
سالها شب و روز نشستم
هر جور که بالا و پایینش کردم، چپ و راستش بردم، اما جور در نیامد که نیامد
پازلم را می گویم یعنی پازل زندگی ام را ..
او شبیه هیچ یک از تکه های خالی اش نبود
مگر می شود؟ نه امکان ندارد چیزی شبیه تناقض یا حتی تمسخری زشت
گاهی ساعتها شب و روز انقدر مرورش میکردم که مغزم بجوش می آمد
معادله ای پیچیده، بی جواب و عذاب آور
دیشب در لابه لای افکار مشوش خودم فهمیدم همین بود..."عذاب"
آمده بود عذابم شود
او وسیله ای بود برای عذاب جدیدم، عذاب سخت ترم، عذاب دائمی که با هیچ تخیلِ شیرینی درست شدنی نیست
تکه های زندگی ام پر بود از دردهای پیچیده ؛ فهمیدم او هم یکی از آنهاست یکی از سخت ترینشان!
نمیدانم چه شد، چرا شد، چه طور شد.. اما، حالا فهمیده ام که باید میشد!
یه حسِ عذاب آورِ ساده لوحانه ی همیشگی ...
.
عالی 😍😍
چقدر به دل میشینه حرفات
سیگاااااااار؟؟؟؟؟؟؟
زیبا بود
یکی هست که میداند. همین نزدیکیها. کاش منتظر او باشیم.
نوشته های شما حتما باارزش هستند. اما من حرفم اینه اگه یه نفر ...