هایال

پدرم عاشق بود

محمدی نژاد، شنبه ، ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۰۴

پدرم عاشق بود
و خدا عشقش بود
فکرها ننگین بود
سفره ها رنگین بود
و پدر غمگین بود
چون که در سفره ما
واقعیت کمی سنگین بود

.

دستهایش خالیست
عزتش بودار است
کودکش بیمار است

.

ناگهان...
یک نفر هُو کردش
که چقدر زیبایی
چه دُمی
چه سَری 
عجب پایی
دست و رویت سیاه رنگ و قشنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ

.

و پدر خندیدُو
تکه نانش جَست ُ
بر دهانِ شیخِ
قصه ی ما افتاد
اشتباهش این بود
گر سیاهی بهتر از هر رنگ است 
پس چرا شیخ خودش رنگین است؟!

.

پدرم آن شب مُرد
عشق را با خود بُرد
سفره ها رنگین ماند
کودکی غمگین ماند

|محمدی نژاد| مرداد ۹۳ |

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">