گریه شدم بخندی
گاهی یه اتفاقی میافته که یهو پاهات خیلی سست میشه اونقدری که حس میکنی ضعیف ترین انسان روی زمینی
گاهی ذهنت قفل میکنه که الان باید چیکار کنی میخوای داد بزنی با خودت میگی خب که چی
میخوای گریه کنی خب که چی
میخوای بگی به درک اما خب که چی
میخوای زندگیتو تموم کنی اما باز به خودت میگی خب که چی؟ مگه چی میشه مگه حالت رو خوب میکنه
نمیدونی باید چیکار کنی هیچ چیزی به ذهنت نمیاد
از این حال خودت میترسی حتی شاید تو همون چند ثانیه اول خیلی پیر بشی ...
.
.
.
گاهی از خونه خیلی دور میشی اونقدری که یهو میفهمی دیگه نمیتونی برگردی
این خونه ممکنه تنهاییات باشه ممکنه خودت باشی ممکنه آرزوهات باشه ممکنه رویاهات باشه و حتی ممکنه واقعیت زندگیت باشه که قبول نکردی و خودت رو گم کردی
وقتی به این حس رسیدی کار احمقانه نکن اصلا هیچ کاری نکن میدونم گفتنش خیلی ساده س اما
تنها کسی که میتونه کمی آرومت کنه خداست اشتباهاتت رو بپذیر و صبر داشته باش
عالی 😍😍
چقدر به دل میشینه حرفات
سیگاااااااار؟؟؟؟؟؟؟
زیبا بود
یکی هست که میداند. همین نزدیکیها. کاش منتظر او باشیم.
نوشته های شما حتما باارزش هستند. اما من حرفم اینه اگه یه نفر ...